حكايت كفش طلحك :
<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
كفش طلحك را از مسجد دزديده بودند و به دهليز كليسا انداخته ،
طلحك مي گفت : “ سبحان الله ، من خود مسلمانم و كفشم ترساست ! “
كفش طلحـك از در مسجـد بـه طــرد
تـا بـه دهليـــز كـليسـا سيــر كـــرد
گفت طلحك : “ من مسلمان اي شگفت
از چـه كفشـم راه تـرسـايـي گـرفـت ! “
عبيد زاكاني